نبویها قربانی حسرت ملیگرایی – هانسی
هنرمند نابود نمیشود بلکه به شکل بهتری درمیآید!
نبوی قبل از آنکه اپوزیسیون باشد یک آرتیست طناز بود. طبعا بعد از گذشت چند ده سال، انگ اپوزیسیونیاش هم برداشته میشود و مانند همه طنزنویسان مطرود در سنوات و نظامهای پیشین به یکباره تمامی نقاط ضعف فعلیش تبدیل به نقاط قوت میشوند. صدا و سیما و وزارت ارشادی که این روزها حتی برای خبر مرگ یک چهره معروف طنزنویس تره هم خرد نمیکنند در آن زمان خاص، برایش گریبان خواهند درید. اسامی سیاسی که در هر دوره به شکل موقت و باسمهای بر خیابانها و بزرگراهها گذاشته میشوند بعد از چند صباحی جای خود را به عناوین برازنده دائمی از نوع فرهنگی خواهند داد. همانگونه که نام خیابانهایی همچون پهلوی و شاهرضا نماندند و خیابانهای حافظ؛ سعدی، فردوسی و… ماندند و همانگونه که نشریاتی مانند «توفیق» در زمان خود مرتبا توقیف و عواملش توی قیف میشدند اما این روزها دم به دم، دمش گرم میشود. لذا قدر و قیمت و آوازه و نام هنرمندان سالها بعد از مرگشان تازه زنده میشوند.
از یک طرف؛ این غربالگری تاریخ که بدون هیچ غرض و مرضی حق را به حقدار میرساند و در این جداسازی سره از ناسره، دخل دخالت سیاست را هم درمیآورد باعث بسی شعف است اما از طرفی هم؛ باید تاسف خورد که طنزنویس در زمان حیاتش باید آروزی تقدیر و قدردانی را با خود به گور ببرد.
بازی به هر جهت در سوگ طنزنویس نباید گریست باید همچون او که به دردها و مصیبتها به شکل معنیداری میخندید به چنین ضایعههایی، تلخندی پرمعنی زد و آرزو کرد: غم و دفعه آخری باشد که از این دست مرگها تکرار میشود.
قاتل خاموش هنرمندان
بله مرگ حق است و وبال گردن همه، اما چگونگی مردن و علت مرگ؛ مستحق بررسی و نیاز به پیگیری است. این درست که صادق هدایت با نشت گاز مرد اما باید پای قاتل خاموش دیگری هم در کار باشد که هنرمندان را اینچنین ناچار و ناکام داوطلبانه به کام مرگ میفرستد. یک نسلکشی از نوع هولوکاست فرهنگی؟ اصولا چه دادگاهی و چه کسانی صلاحیت زابراه و دربدر کردن نخبگان فرهنگی و هنری را دارند؟ تکلیف هنرمند با این مکلفکردنها و بلاتکلیفی چیست؟
البته این ماجرا مربوط به عصر و یا دوره خاصی نمیشود هنرمندان به اقتضای ذات و حرفهشان هر جا که باشند با هدف اصلاحات انتقاد میکنند و طبعا مورد هدف هم، واقع میشوند. آنهایی که باید گوش شنوا داشته باشند نه تنها گوششان بدهکار این حرفها نمیشود بلکه گوش تا گوش، گوش منتقدین را میبرند و آنها را گوشمالی میدهند.
شوربختان با نمک!
داستان طنزنویسی هم شده چوب دو سر طلا اگر نکوهش و نکتهبینی و خردهگیری در آن نباشد محکوم به لودهگری میشود و اگر هم، حاوی انتقاد و اعتراضی باشد متهم به تشویش اذهان عمومی و درخور حبس و زندان!
بعنوان یک فعال در رشته طنز افشا میکنم که آثار الباقیه طنزنویسان صرفا مدارک جرمی هستند برای هدایت و شتافتن آنها به سرای باقی! این شوربختان با نمک هر چه بگویند و بنویسند بعدها در دادگاه علیهشان استفاده میشود. آثارشان خندهدار است و سرنوشتشان تاسفبار و در این میان، پای سیاست، سخت در میان است.
به قول سهراب چقدر این قطار سیاست پوچ و توخالی است که بعنوان متهم ردیف اول، بانی اصلی این نابسامانی است. اهل سیاست نخبگانی را به جرم خائنین وطن میرانند و میتارانند که بمراتب وفادارتر و دلسوزتر از خودشان به وطن هستند! اگر قضاوت را بگذاریم به عهده تاریخ؛ تا این تاریخ؛ نام هنرمندان رانده شده؛ خیلی بیشتر از راندگان آنها در حافظهاش مانده و ایشان را بسیار بیشتر ستوده اما حتی نامی از تبعیدکنندگانِ چارلی چاپلین، میلان کوندرا؛ ارنست همینگوی؛ اسکاروایلد؛ ویکتورهوگو؛ دانته؛ پابلو نردوا و…. برای نفرینشان هم؛ نمانده! بگویید چه کسی شوکران به سقراط خوراند؟
سیاسیون وطن دوستترند یا فرهنگیان؟
یک بار هم که شده قضاوت کنید و کلاهتان را قاضی و بگویید خداوکیلی دُز وطندوستی اهالی سیاست بالاتر است یا اهالی فرهنگ؟
زمانی احمدشاه با افتخار میگفت: دستفروشی در فرنگ را بر پادشاهی ایران ترجیح میدهم! اما باور نخبگانی همچون ابراهیم نبوی چیز دیگری بود: او آب خنک خوردن در زندانهای وطن را به ماندن در آنسوی آبها ترجیح میداد و خندهدار اینکه عالم سیاست چنین کسانی را به جرم یا به بهانه خیانت به میهن سرزنش و سر به نیست میکند!
راهی برای اطفای آتش هنرمند
نفی بلد هم شیوهای است که سیاست بلد شده تا زاد و ولد اهل هنر را لم یلد و لم یولد کند. چراکه در این نوع از مرگ شیک؛ نه ردپایی به جا میماند و نه اثر انگشتی و نه حتی انگشتی برای اشاره به عامل قتل. سیاست آموخته که مرگ هنرمند در بیثمری است پس او را آنقدر هر دم در جایی ؛ عاطل و باطل و در جایی که متعلق به او نیست معلق و کن لم یکن میگذارد تا کله معلق شود. بعد از مدتی این کله شق یا جوهر قلمش خشک میشود یا جوهر حیاتش. خلاصه هیچگاه آنی نمیشود که بود یا باید بشود و بدین نحو؛ سیاست از دستش خلاص میشود.
هنرمندان در بیکاری و بیعاری یا مانند عباس معروفی دق میکنند یا خودشان ترتیب خودشان را مانند کیومرث پوراحمد و ابراهیم نبوی میدهند و یا همچون بهرام بیضایی آنقدر دور میمانند تا بپوسند. هیچگاه هم, معلوم نمیشود چه کسی عباس و داریوش را کشت. عاملش خیطی و خطای انسانی بوده یا خبطی غیرانسانی؟
نتیجه آنکه علت اصلی مهاجرت هنرمندان؛ سیاستمدارانند اما هیچ هنرمند قلم بدستی پای سیاستمداری را قلم نمیکند به جرم ماندن در وطن و یا او را مجبور و زمینه را جور نمیکند برای مهاجرت.
سیاسیون به میل خود و با کمال میل به آنسوی آب میروند و بلافاصله؛ خانوادههایشان را سفیر فرهنگی کرده و خودشان هم در استخرها مشغول تفاوت فرهنگی میشوند. .بله؛ سیاستمداران در زمان جلای وطن تازه جلا مییابند و با اختلاسهایشان رو میآیند. در مجموع دم خروس در این مقایسههاست که میزند بیرون.
روح تمامی وطن دوستان حقیقی و قربانیان حسرت ملی شاد
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "نبویها قربانی حسرت ملیگرایی – هانسی" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، به دنبال مطالب مرتبط با این موضوع هستید؟ با کلیک بر روی دسته بندی های مرتبط، محتواهای دیگری را کشف کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "نبویها قربانی حسرت ملیگرایی – هانسی"، کلیک کنید.